.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۱۱→
خندید وکادو رو ازدستم گرفت وباذوق وشوق شروع کرد به باز کردنش...نگاهش که به لباسا افتاد،چشماش برق زد!...لباسارو از کاغذ کادو بیرون آورد وشروع کردبه ور رفتن باهاشون!درست شبیه من...
بعداز مدتی بلاخره دست از لباسا کشید ونگاه گیراش ودوخت به چشمای من.لبخندمهربونی روی لبش
نشست.گفت:مرسی دیاناخانومی...سلیقه ات حرف نداره!
لبخند زدم وشیطون گفتم:از سلیقه توکه بهتر نیست!من که دخترم انقدر توخریدن لباسای زنونه مهارت ندارم که توداری!مرسی از کادوهات...فکر کنم تاسال بعد از نظر پوشاک ولباس تامین باشم!
خندید...خیره شده بود توچشمام.منم تونگاهش غرق شده بودم...
یهوانگار چیزی به ذهنش رسید. بشکنی زد وگفت:خب حالا واسه اینکه حال خوب امشبمون تکمیل بشه وبعد از قرنی دس به گیتارم بزنم،بیا آهنگ بخونیم...چطوره؟
با این پیشنهادش،ذوق زده دستام وبه هم کوبیدم وبانیش باز گفتم:عالیه!
چشمک دیگه ای تحویلم داد وازجابلند شد...باقدمای بلند وسریع به سمت اتاقش رفت وطولی نکشیدکه باگیتار توی دستش به هال برگشت.
میز عسلی وکنار کشید ودرست روبروی من،روی زمین نشست...
گیتارو گذاشت روی پاش ودستاش روی سیم های گیتار قرار گرفتن.شروع کرد به نواختن...نگاهش تونگاهم خیره بود.لبخندی تحویلم داد ونفسش وتوسینه حبس کرد منم چشامو بستمو با همدیگه شروع کردیم ب خوندن:
من دیوونه هوادارت میشم یارت میشم...
تو فقط آروم بگیر خودم پرستارت میشم...
آره من رو راست اصن بی تو نمیتونم...
گفتم ک دیوونم...
کادوی دلخواهتو بهت بلد نیستم بدم...
(همزمان با این حرف لبخندی بهم زدیم)
مثه تو دوس داشتنو تو حرف بلد نیستم بگم...
اما روراستمو قلبم کف دستم هس...
من تو ظاهر تلخم اما تو دلم برعکس...
نفس!...
تو که نیستی این هوا خفس...
منو در بیار از این قفس...
دلم من برا توئه و بس!...
بعد از اینکه آهنگ تموم شددستش برای آخرین بار سیمای گیتار ولمس کرد وبعد ثابت وبی حرکت موند...هنوزم خیره شده بودتوچشمام.
لبخندمحوی زد وزیرلب گفت:تقدیم به ستاره متفاوت شب های تاریکم...به ستاره ای که با تمام وجود ماه ومی فهمه!
تک تک حرفاش دلم ومی لرزوند...خیره شده بودم بهش وچشم ازش برنمی داشتم.برای دقایق طولانی نگاهش می کردم که یه آن مزه شوری خفیفی رو حس کردم!...
بعداز مدتی بلاخره دست از لباسا کشید ونگاه گیراش ودوخت به چشمای من.لبخندمهربونی روی لبش
نشست.گفت:مرسی دیاناخانومی...سلیقه ات حرف نداره!
لبخند زدم وشیطون گفتم:از سلیقه توکه بهتر نیست!من که دخترم انقدر توخریدن لباسای زنونه مهارت ندارم که توداری!مرسی از کادوهات...فکر کنم تاسال بعد از نظر پوشاک ولباس تامین باشم!
خندید...خیره شده بود توچشمام.منم تونگاهش غرق شده بودم...
یهوانگار چیزی به ذهنش رسید. بشکنی زد وگفت:خب حالا واسه اینکه حال خوب امشبمون تکمیل بشه وبعد از قرنی دس به گیتارم بزنم،بیا آهنگ بخونیم...چطوره؟
با این پیشنهادش،ذوق زده دستام وبه هم کوبیدم وبانیش باز گفتم:عالیه!
چشمک دیگه ای تحویلم داد وازجابلند شد...باقدمای بلند وسریع به سمت اتاقش رفت وطولی نکشیدکه باگیتار توی دستش به هال برگشت.
میز عسلی وکنار کشید ودرست روبروی من،روی زمین نشست...
گیتارو گذاشت روی پاش ودستاش روی سیم های گیتار قرار گرفتن.شروع کرد به نواختن...نگاهش تونگاهم خیره بود.لبخندی تحویلم داد ونفسش وتوسینه حبس کرد منم چشامو بستمو با همدیگه شروع کردیم ب خوندن:
من دیوونه هوادارت میشم یارت میشم...
تو فقط آروم بگیر خودم پرستارت میشم...
آره من رو راست اصن بی تو نمیتونم...
گفتم ک دیوونم...
کادوی دلخواهتو بهت بلد نیستم بدم...
(همزمان با این حرف لبخندی بهم زدیم)
مثه تو دوس داشتنو تو حرف بلد نیستم بگم...
اما روراستمو قلبم کف دستم هس...
من تو ظاهر تلخم اما تو دلم برعکس...
نفس!...
تو که نیستی این هوا خفس...
منو در بیار از این قفس...
دلم من برا توئه و بس!...
بعد از اینکه آهنگ تموم شددستش برای آخرین بار سیمای گیتار ولمس کرد وبعد ثابت وبی حرکت موند...هنوزم خیره شده بودتوچشمام.
لبخندمحوی زد وزیرلب گفت:تقدیم به ستاره متفاوت شب های تاریکم...به ستاره ای که با تمام وجود ماه ومی فهمه!
تک تک حرفاش دلم ومی لرزوند...خیره شده بودم بهش وچشم ازش برنمی داشتم.برای دقایق طولانی نگاهش می کردم که یه آن مزه شوری خفیفی رو حس کردم!...
۱۱.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.